ریسمان و رشتۀ با دست ریسیده شده. (ناظم الاطباء). رشته و ریسمان که به دوک ریشته اند نه به چرخ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : عیسی اینک پیش کعبه بسته چون احرامیان چادری کان دست ریس دخت عمران آمده. خاقانی
ریسمان و رشتۀ با دست ریسیده شده. (ناظم الاطباء). رشته و ریسمان که به دوک ریشته اند نه به چرخ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : عیسی اینک پیش کعبه بسته چون احرامیان چادری کان دست ریس دخت عمران آمده. خاقانی
سبقت گیری. نخست آغازی. پیشی گیری: دست پیش بدل ندارد. دست پیش زوال ندارد. دست دست پیش دستان است. - دست پیش را گرفتن، یادست پیش (با فک اضافه) گرفتن، در تداول، پیشدستی کردن. سبقت گرفتن: دست پیش را گرفته ای که عقب نمانی
سبقت گیری. نخست آغازی. پیشی گیری: دست پیش بدل ندارد. دست پیش زوال ندارد. دست دست پیش دستان است. - دست پیش را گرفتن، یادست پیش (با فک اضافه) گرفتن، در تداول، پیشدستی کردن. سبقت گرفتن: دست پیش را گرفته ای که عقب نمانی
دستوری: تشریق تمامی از قوت است که با وی عطاهای تمام تواند دادن، و پارسیان او را دستوریت خوانند و دستور وزیر بود و هرچ خواهد کردن بکند از نیکوی، و این نام دستوری نیز برراست بودن از آفتاب فکند. (التفهیم بیرونی ص 467)
دستوری: تشریق تمامی از قوت است که با وی عطاهای تمام تواند دادن، و پارسیان او را دستوریت خوانند و دستور وزیر بود و هرچ خواهد کردن بکند از نیکوی، و این نام دستوری نیز برراست بودن از آفتاب فکند. (التفهیم بیرونی ص 467)
احمق. (غیاث اللغات). کنایه از احمق و بی عقل. (آنندراج) : سخت درمانده امیر سست ریش چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش. مولوی. که چه میگوید عجب این سست ریش یا کسی داده است بنگ بیهشیش. مولوی
احمق. (غیاث اللغات). کنایه از احمق و بی عقل. (آنندراج) : سخت درمانده امیر سست ریش چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش. مولوی. که چه میگوید عجب این سست ریش یا کسی داده است بنگ بیهشیش. مولوی
حصنی از اعمال وادی الحجاره در اندلس و آنرا محمد بن عبدالرحمن بن الحکم بن هشام الاموی صاحب اندلس احداث کرد و در نحرالعدو بعمارت آن پرداخت. (معجم البلدان). مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: این کلمه بلفظ آستوریا که نام خطه ایست در شمال اسپانیا شباهت دارد و نزد عرب خود این کلمه به اشتوریش معروف به وده، شاید اصلاً بنام قلعۀ اشتوریش خوانده میشده است. و رجوع به استوریاس شود حصنی از ناحیۀوادی الحجاره به اندلس. (معجم البلدان).
حصنی از اعمال وادی الحجاره در اندلس و آنرا محمد بن عبدالرحمن بن الحکم بن هشام الاموی صاحب اندلس احداث کرد و در نحرالعدو بعمارت آن پرداخت. (معجم البلدان). مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: این کلمه بلفظ آستوریا که نام خطه ایست در شمال اسپانیا شباهت دارد و نزد عرب خود این کلمه به اشتوریش معروف به وده، شاید اصلاً بنام قلعۀ اشتوریش خوانده میشده است. و رجوع به استوریاس شود حصنی از ناحیۀوادی الحجاره به اندلس. (معجم البلدان).
دست چیده. چیده شده با دست. به دست از درخت چیده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). که با دست چیده اند و خود از درخت نیفتاده است (میوه) ، گزیده و منتخب از میوه و امثال آن. گزیده و منتخب از هر چیز بطور مطلق. برگزیده و خلاصه و سرچین. (آنندراج) ، چیزی را که به دست بچینند و انتخاب کنند. (آنندراج) : در زمستان پس از چهار پنج روز برگها بگردانند و دست چین سازندو در تابستان در دو روز. (ابوالفضل، از آنندراج). - دست چین شدن، با دست چیده شدن میوه از درخت نه با تکان دادن یا فروافتادن خود میوه. - ، انتخاب شدن در چیدن. - ، انتخاب و گزیده شدن. - دست چین کردن، چیدن با دست نه بوسیلۀ داس یا تکاندن ویا چوب زدن. بازکردن. قطف. - ، انتخاب کردن میوه در چیدن. برگزیدن ثمار گاه چیدن. چیدن از پس گزیدن. - ، انتخاب کردن. گزیدن
دست چیده. چیده شده با دست. به دست از درخت چیده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). که با دست چیده اند و خود از درخت نیفتاده است (میوه) ، گزیده و منتخب از میوه و امثال آن. گزیده و منتخب از هر چیز بطور مطلق. برگزیده و خلاصه و سرچین. (آنندراج) ، چیزی را که به دست بچینند و انتخاب کنند. (آنندراج) : در زمستان پس از چهار پنج روز برگها بگردانند و دست چین سازندو در تابستان در دو روز. (ابوالفضل، از آنندراج). - دست چین شدن، با دست چیده شدن میوه از درخت نه با تکان دادن یا فروافتادن خود میوه. - ، انتخاب شدن در چیدن. - ، انتخاب و گزیده شدن. - دست چین کردن، چیدن با دست نه بوسیلۀ داس یا تکاندن ویا چوب زدن. بازکردن. قطف. - ، انتخاب کردن میوه در چیدن. برگزیدن ثمار گاه چیدن. چیدن از پس گزیدن. - ، انتخاب کردن. گزیدن
دست رشته. رشته بوسیلۀدست. آنچه بدست ریشته باشند نه با چرخ و دستگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مانک آچارهای بسیار و کرباسها از دست رشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 123) ، حاصل دست رشت. وجه دست رشت. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : یا تاوان آرد من از باد بستان یا باد را ادب کن تا بار دیگرگرد دست رشت بیوه زنان نگردد. (مجالس سبعۀ مولوی)
دست رشته. رشته بوسیلۀدست. آنچه بدست ریشته باشند نه با چرخ و دستگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مانک آچارهای بسیار و کرباسها از دست رشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 123) ، حاصل دست رشت. وجه دست رشت. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : یا تاوان آرد من از باد بستان یا باد را ادب کن تا بار دیگرگرد دست رشت بیوه زنان نگردد. (مجالس سبعۀ مولوی)